نمی دانم چه خواهی کرد
روزی که دریابی در جای جای این شهر
برتن دیوارهای سنگی و گلی
بر زمین و آسمان
رد پای نگاه های خسته ام در جستجوی تو سنگینی می کند
روزی که دریابی روزگارانی نفست گرانقیمت ترین نفسها بوده است
نمی دانم چه خواهی کرد روزی که بدانی برایم از هر کس و هر چیز با ارزش تر بوده ای
روزی که بدانی در نبودت چه عاجزانه سوختم
و در حسرتت چه ملتمسانه شکسته ام
و در انتظارت
چه آرزومندانه تصویر عشق را رنگ زده ام
[ یک شنبه 10 دی 1391برچسب:, ] [ 21:2 ] [ Amir ]
[